آن لحظه را از یاد نخواهم برد
آن لحظه که بردی دلمو با خود.یادگار
آن لحظه که گشتی برای زنده ماندنم.نفس
آن لحظه که خورد جانم به جانت.گره
و آن لحظه که من مردو زاده شد.ما
آن لحظه را از یاد نخواهم برد
خانوم جونم کجایی درد دلم ندانی شبای دور از تو شبای دل تنگیه وقتی که تو نباشی هوا همش ابریه کاشکی تو پیشم بودی خورشیدکه قشنگم هم روشن میکردی دل من و هم هوای آسمونم
سالی گذشت از سر اولین احساس من
فصلی گذشت از سر اولین دیدار تو
ساعتی گذشت از سر آخرین دیدار ما
ولی حس دلتنگی من گویی از سر اولین احساس من مانده است
ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه هر جای دنیا که باشی
اون ور مرز شقایق پشت لحظهها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق دست بیریای من بود
بی تو هرگز تا به ابد نمیشود
دل وحشی من رام کسی نمیشود
لحظه ای یاد من غاقل از یاد تو نمیشود
بهترین من جز با نام تو معنا نمیشود
گویم از عزل تا به ابد زندگی بیتو دگر نمیشود.
تکیه دادم و نشسته ام پشت به دیوار
چه محکم است و استوار این دیوار
چه ساکت است و ماندگار این دیوار
گرفته پشت سرد مرا دست گرم دیوار
کاش وقت مصیبت دوستان شویم دیوار
که گر دست کشیم ما کمتریم از این دیوار
میگزاریم دست در دست هم با دوست
می نویسیم از شادی و غم با دوست
از این که با شادی بودن کنار دوست
فراری دادیم غم ها را با دست دوست
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است....
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خونحضرت هابیل
ازهمان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
...
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه کهبودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید....
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ...
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی
مادری دارم بهتراز برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است
لای این شب بوها پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب روی قانون گیاه....
۱ ـ دوست دارم تورا نه به خاطرشخصیتت بلکه به خاطر شخصیتی که در هنگام با تو بودن پیدا می کنم.
۲ ـ هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث ریختن اشک های تو نمی شود.
ای ره گشوده در دل دروازه های ماه!
باتو سن گسسته عنان...از هزار راه...رفتن به اوج قله های مریخ و زهره را تدبیر میکنی...آخر بگو با من کی قله ی بلند محبت را تسخیر میکنی؟