من و تو

چه خوبه نوشتن برای....

من و تو

چه خوبه نوشتن برای....

نوشته های من


آن لحظه را از یاد نخواهم برد
  آن لحظه که بردی دلمو با خود.یادگار
  آن لحظه که گشتی برای زنده ماندنم.نفس
  آن لحظه که خورد جانم به جانت.گره
و آن لحظه که من مردو زاده شد.ما


خانوم جونم کجایی درد دلم ندانی شبای دور از تو شبای دل تنگیه وقتی که تو نباشی هوا همش ابریه کاشکی تو پیشم بودی خورشیدکه قشنگم هم روشن میکردی دل من و هم هوای آسمونم 

آن لحظه را از یاد نخواهم برد
سالی گذشت از سر اولین احساس من
فصلی گذشت از سر اولین دیدار تو
ساعتی گذشت از سر آخرین دیدار ما
ولی حس دلتنگی من گویی از سر اولین احساس من مانده است


بی تو هرگز تا به ابد نمیشود
دل وحشی من رام کسی نمیشود
لحظه ای یاد من غاقل از یاد تو نمیشود
بهترین من جز با نام تو معنا نمیشود
گویم از عزل تا به ابد زندگی بیتو دگر نمیشود.


تکیه دادم و نشسته ام پشت به دیوار
چه محکم است و استوار این دیوار
چه ساکت است و ماندگار این دیوار
گرفته پشت سرد مرا دست گرم دیوار
کاش وقت مصیبت دوستان شویم دیوار
که گر دست کشیم ما کمتریم از این دیوار


میگزاریم دست در دست هم با دوست
می نویسیم از شادی و غم با دوست
از این که با شادی بودن کنار دوست
فراری دادیم غم ها را با دست دوست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد