ای ره گشوده در دل دروازه های ماه!
باتو سن گسسته عنان...از هزار راه...رفتن به اوج قله های مریخ و زهره را تدبیر میکنی...آخر بگو با من کی قله ی بلند محبت را تسخیر میکنی؟
چه گوارا:
" دستم بوی گل میداد.
مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند...
اما هیچ کس فکر نکرد که شاید
یک گل کاشته باشم.."«آزادی از جمله تجملاتی است که هرکسی توان کسب آن را ندارد.»
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست دارم
در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارم
در فراسوهای عشق تو را دوست می دارم
در فراسوهای پرده و رنگ...
در فراسوهای پیکرهای مان
با من وعده دیداری بده...
"احمد شاملو"
نمی خواستم نام چنگیز را بدانمونمی خواستم نام نادر را بدانم.نام شاهان را.محمد خواجه و تیمور لنگ.نام خفت دهندگان را نمی خواستم و خفت چشیدگان را...میخواستم نام تورا بدانم....و تنها نامی را که می خواستم ...ندانستم
احمد شاملو