من و تو

چه خوبه نوشتن برای....

من و تو

چه خوبه نوشتن برای....

تو نسیتی که ببینی - فریدون مشیری

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
 هنوز پنجره باز است....  

ادامه مطلب ...

اشکی در گذرگاه تاریخ - فریدون مشیری

از همان روزی که دست حضرت قابیل 
گشت آلوده به خونحضرت هابیل
ازهمان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
 آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود ...  

ادامه مطلب ...

کوچه - فریدون مشیری

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه کهبودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید....

ادامه مطلب ...

بهار را باور کن - فریدون مشیری


باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
 روی هر شاخه کنار هر برگ...

ادامه مطلب ...

:)

ای ره گشوده در دل دروازه های ماه!

باتو سن گسسته عنان...از هزار راه...رفتن به اوج قله های مریخ و زهره را تدبیر میکنی...آخر بگو با من کی قله ی بلند محبت را تسخیر میکنی؟   

  فریدون مشیری